اما يادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به ليلاهايتان ، به روياهايتان پشت نکنيد ، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .

رفيق ، همبازي و معلم دوران کودکيتان-فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج-86/12/9

۱۳۹۵ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مترو 6



موهاش نامرتب ریخته رو پیشونی، وقتی میخوای موهات نامرتب باشه و از بخت نایاری روسری سر میکنی، نامرتبی تبدیل میشه به شلختگی. چون تو مجبور بودی انقد که روسری رو روی سرت بندازی تو آینه نگاه کنی، و اون رو مرتب کردی که یه وقت گردنت زیادی بیرون نباشه. پس اینکه موهات رو مرتب نکردی یا شوخی داری با دنیا یا شلخته ای. از اون طرف تعداد شلخته ها تو دنیا زیادتر از تعداد شوخی کننده هاس، خیلی زیادتر، خیلیا ممکنه تو عمرشون اصن نبینن یا کم ببینن یا مث همین مورد ما نبیننش وقتی کنارشون نشسته.

واسه همه توضیحات بالا مجبورم اضافه کنم اینا هیچ ربطی به موضوع اصلی نداره. خواستم روسریم رو بردارم تو مترو، واگن بانوان محترم. درحالیکه به اون توضیحات بالا فک کردم یادم افتاد به دفعه پیش که به جرم کشف حجاب تو مترو دستگیر شدم. ماجراش بیشتر از اون که نوشتنی باشه گفتنیه. که من البته تو هیچ کدوم اینا خوب نیستم. 7، 8 ساعتی آن روز در به در کلانتری ها بودم با پرونده ای که رویش نوشته شده بود کشف حجاب. در تمام آن مدت نه صدایم را بلند کردم، نه شکایتی کردم و نه حتی از کسی رو برگرداندم. همه ماجرا برایم بیشتر شبیه شوخی کافکایی بود، من یوزف‌ک بودم که حتی برای عنوان پرونده‌م باهام مشورت شد. هربار هم که تعریفش کردم برای کسی، جزییات بیشتری از فضاسازی کافکایی به ماجرا اضافه میشد.. الان که داشتم فک میکردم دیدم من تن دادم به بازی اونا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر