اما يادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به ليلاهايتان ، به روياهايتان پشت نکنيد ، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .

رفيق ، همبازي و معلم دوران کودکيتان-فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج-86/12/9

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

بیش فعالی های یک روز هیجانی


ساعت 4و نیم بعد از ظهره، از ساعت یک تا حالا نشستم می خوام یه نامه ساده بنویسم برای توزیع شمال کرمان که جناب! دوره آموزشی تون اینطوری قابل برگزاریه. نمونه ش رو دیروز همین موقع ها نوشتم برای مپنا، در عرض یه ربع. اصولا اگه قرار باشه در طول روز دو تا نامه بنویسم از صب تا عصر زمان می بره اراده کنم برم سر وقتش و نیم ساعت طول می کشه کار انجام بشه. یه همچین پول ِ حلالی میره تو حلقم که دو روز اول تموم میشه دیگه! اما الان از ظهر نشستم سر این بینوا و تازه رسیدم به اینجا که اگه تعداد افرادتون انقد زیاد بشه، هزینه تون اینقد میشه. مگه می تونم این یه جمله رو بنویسم؟
شايان ذکر است الان به نسرین زنگ بزنم قرار رو ست کنم یا یه ساعت دیگه؟ حتما الان خوابیده یا داره استراحت می کنه چنانچه دوره در یکی از این شب ها باید برنامه بریزم برم این هامون رو ببینم کرمان و محل و البته یه شب هم باید برم سر به مامان بزنم آن شرکت برگزار شود خوب شد فردا رو مهناز تعطیل کرد، حالا می تونم از مولوی که اومدم یه کم بخوابم به ازای پس می تونم امشب یه فیلم ببینم افراد لعنتی! چرا این جمله یه ساعته تموم نمیشه، میشه تو خفه شی یه لحظه تا من این نامه رو تموم کنم؟ انقد بی جنبه ای که دو تا برنامه ت کنسل شده اینطوری باید گربه رقصونی کنی؟ الان وقت در اومدن ِ دندون ِ عقله؟ سه ساله داری در میای بدبخت! حتی نمیذاری آب دهنمو قورت بدم.
خون میریزه رو کی برد. نگاه می کنم می بینم یه تکه از گوشه انگشتم رو کندم، تو دهنم دنبالش می گردم و تفش می کنم بیرون. خونم همین جوری تنبلانه داره میاد بیرون. سرم گیج میره میفته رو کی برد...........................نسرین زنگ زد، باید برم، ماهیچه های پام هم دارن می لرزن. یه بوی لجن بیسکوییتی میاد که می خوام روش بالا بیارم.