اما يادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به ليلاهايتان ، به روياهايتان پشت نکنيد ، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .

رفيق ، همبازي و معلم دوران کودکيتان-فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج-86/12/9

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

لیست بدبختی ها


همه ی روزهایمان بد است. همه ی روزهایمان با خبر مرگ، بازداشت، اعدام، اعتصاب غذا، حکم زندان و ... پر شده است. اما بعضی از این روزها فاجعه اند از شدت خبرهای بد. امروز را می نویسم که یادم بماند یکی از آن روزهای فاجعه است.
- تا اینجا 86 نفر در سانحه ی سقوط هواپیمای تهران-ارومیه کشته شدند.
- نسرین ستوده به 11 سال حبس، 20 سال ممنوعیت خروج از کشور و 20 سال ممنوعیت وکالت محکوم شد.
- نویسندگان نامه به احمدی نژاد قرار است دوباره به دادگاه فراخوانده شوند.(چندماه پیش چهارده زندانی بند ۳۵۰ زندان اوین با نوشتن بیانیه ای خواهان تشکیل کمیته حقیقت یاب ملی  برای بررسی حوادث پس از انتخابات شده بودند. این بیانیه پس از سخنان ا.ن در سازمان ملل منتشر شد زمانی که او در سخنرانی اش خواسته بود که کمیته ای حقیقت یاب برای بررسی حوادث ۱۱ سپتامبر تشکیل شود؛ بهمن احمدی امویی – سید میلاد اسدی – محسن امین زاده – علی پرویز – علی تاجر نیا – محمد داوری – مجید دری – امیر خسرو دلیر ثانی – محمد فرید طاهری قزوینی – کیوان صمیمی – کوهیار گودرزی – علی ملیحی – عبدالله مومنی – محسن میردامادی)
- جعفر کاظمی  و محمدعلی آقایی قرار است فردا اعدام شوند.
- اوین و رجایی شهر داره برف میاد.


دیگه این که مریضم، پدر رامین رمضانی هنوز آزاد نشده، حکم نهایی شیوا چهار سال حبس و 74 ضربه شلاقه، قرار است مقررات اجاره خانه به مجردها سخت تر شود، زلزله زدگان هفته پیش  ِ اردکان الان تو سرما هستند، وضعیت عاطفی و مالی ِ زندگیم افتضاحه، از کارم متنفرم، بنابراین هر روز که میام شرکت این یادم میاد، احساس بیهودگی ِ عمیقی دارم، یه عالمه از رفقام تو زندانن، هفته پیش تو خیابانهای همین پایتخت یک نفر رو دار زدند، بخش عظیمی از جنگل های شمال کشور در آتش سوخت، برای تولد پدر و مادرم پول نداشتم حتی کیک بخرم، مدت هاست هیچ آرامشی نداشتم ...

۹ نظر:

  1. میترای گندمزاری در باد۲۱ دی ۱۳۸۹ ساعت ۸:۳۰

    سالهاست که روزگار ما مانند آسیابی از گه می چرخد ریرا!

    تو بین همین بدبختی ها، آسمون ابری میشه و برف هم میآد ... وای به حال روح ِ ما!

    و اینکه نتونستم احساسم رو بنویسم، نشد ...

    پاسخحذف
  2. میترای همون گندمزار!۲۱ دی ۱۳۸۹ ساعت ۸:۳۱

    من کلاً رنگ سبز وبلاگت رو دوست دارم! مخصوصاً اون بالاش که کمرنگ و کمرنگ میشه ...

    پاسخحذف
  3. چرا من را از لیست وبلاگهایت حذف کرده ای ؟

    پاسخحذف
  4. حتما من هم باید علم غیب داشته باشم که بفهمم ناشناس کیه!

    پاسخحذف
  5. میدونی ریرا؟ اینکه همه این بدبختیها و بدبختیهای بزرگتر وجود دارند به کنار. میدونی چی فاجعه تره؟ اینکه همه الان گیج و گنگند و نمیدونند دقیقا چی میخوان و چطور باید بهش برسند.

    پاسخحذف
  6. می دونی اگه یه نفر یه نفر دیگه رو دوست داشته باشه، کجای پست ات بیشتر ناراحتش می کنه؟ جمله 6 و 13 از پاراگراف آخر

    پاسخحذف
  7. اون یک نفر جون داد وقتی به طور اتفاقی وبخاطر اصراری بی دلیل بر درک نظر یکی که میدونست یکی رو دوست داره دوباره جمله 6 و 13 از پاراگراف آخر رو خوند، له شد و شاید 10 سال پیر شد و دردی که در سینه حس کرد هنوز تداوم داره، اگر بدانی . . .

    پاسخحذف
  8. آدم ناشناس مشتی نیست؛ دونه ای!

    پاسخحذف