اما يادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به ليلاهايتان ، به روياهايتان پشت نکنيد ، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .

رفيق ، همبازي و معلم دوران کودکيتان-فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج-86/12/9

۱۳۹۴ فروردین ۱۷, دوشنبه

سر من مست جمالت - مترو 2


همونجا که شروع میکنه میگه سر من مست جمالت, متروی تهران میشه متروی نیویورک.
چشمامو میبندم، نشستم تو ایستگاه بدفورد-نوسترند منتظرم متروی خط جی بیاد. خط جی یه خط لوکاله که از کویینز میره بروکلین. خیلی خودمونی و خلوته اغلب. آدمی که لباس رسمی پوشیده باشه توش کم میبینی. مردای شلوارک پوشیده با یه کوله و کاکل زرد یا زنهایی که با صدای بلند از صندلی روبرویی با هم حرف میزنند مسافرای همیشگی قطارن. دو تا ایستگاه اول از روی زمین رد میشه. وقتی نامجو میگه سر من مست جمالت, روی یکی از صندلی نارنجی های قطار نشستم, سرمو بلند میکنم و قطار رو میبینم که داره وارد روشنایی میشه. اما عوضش تو متروی تهران سرم رو بلند میکنم و تو مانیتور روبرو میخونم:
آیا دستفروشان با تنه زدن به ما راه خود را باز نمیکنند؟
آیا دستفروشان اجناس نامطمئن نمیفروشند؟
آیا دستفروشان فضای زیادی از واگن ها را اشغال نمیکنند؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر