بعد ِ سالها صبح زود بیدار شدم، 7 و نیم. خوابم میاد، چشام از 10 صب شروع کردن به سوختن، امروز حتما کور میشم دیگه. یه حالت لمسی دارم. از دیروز دوباره احساس بیگانگی اومده سراغم. نمی تونم تحلیل کنم اینجا، تو این محیط چیکار می کنم. همون جای هر روز، اما غریب شده انگار. تا دیروز استرس داشتم از این حالت. حالا کرختم. بی خیالش. اگه بیای باهام حرف بزنی، زل می زنم بهت، با یه نگاه بی حالت، داره میگه مزاحمم نشو، چیزی بهت نمی ماسه.
از حالا به فکر مهمونی فردا شبم. مامانم بعد ِ صد سال زنگ زده که فردا برم خونه مادربزرگم. داره میره کربلا و لازمه که ببینمش. میگه اگه دوست داشتی بیا، ینی گه نخور بیا. میگم باشه مهمونی خودش گهه، چیو نخورم پس؟
پن شمبه صبحم باید بیام شرکت باز. ، آندرا بوچلی داره می خونه تو گوشم، فقط لاموزیکا شو می فهمم. تمرکز میده بم. سیگار می خوام،اما حوصله نگاه های مردم خیابون رو ندارم. باید برم خودم رو قایم کنم جایی.
پس کافکا بایس بیاد داستان تو رو بنویسه، گل دختر!
پاسخحذفینی کامنت واسه تو فرستادن به مراتب خفن تر از کامنت واسه مریم فرستادنه ....
پاسخحذفینی سرویس می شم عینه چی ...!!
6 بار می ره، میاد ، رمز می خواد و ال و بل ...!!!
چه من بوچلی رو خیلی خیلی دوست می دارم ری را!
پاسخحذفمن رمز نذاشتم، خودش می خواد انگار
پاسخحذفخوب معلومه آهنگ این ماتریالیست فمنیست سکولار کمونیست لیبرال اگزیستالیست اندره بوچلی رو گوش میدی دچار از خودبیگانگی می شی. یکمی به برنامه های عزت تی وی نگاه کنی دیگه سیگار هم نمی خوای
پاسخحذفدر اسرع وقت بیا دنبالم بریم دیوونه خونه
پاسخحذف