شد ده روز، به زبان ده روز. و می توانی تصور کنی ده روز غذا نخوردن یعنی چه؟ ده روز آب نخوردن یعنی چه؟
نه! ده روز از اعتصاب غذایشان می گذرد و من همه ی این ده روز را آمده ام اینجا پشت کامپیوتر شرکت نشسته ام و خبر خوانده ام. خبرهای اعتصاب را شیر کرده ام و لایک زده ام و رفته ام سراغ خبر بعدی.
و امروز دارم خفه می شوم از این حجم گه که مرا گرفته است. حتما گه از سرم گذشته که دست و پا هم دیگر نمی زنم. حتی یکی از این روزها نرفتم سراغ خانواده هایشان. همان ها که همان ها هم نمی توانند کاری انجام دهند. مثل من، مثل ما.
کاش اختلافاتشان را کنار می گذاشتند، کاش دست کم آن ها با هم می بودند تا می توانستند ما را هم دور خود جمع کنند.
من بهشان دسترسی ِ مستقیم ندارم. بهشان بگویید اگر اعلام کنند مثلا از فردا قرار است فلان جا به اعتصاب بنشینند من هم می آیم.
و چه بسیار است تعداد ما که از خود و بیهودگی خود خسته اند و حالشان بد است از این همه ظلم و سکوت و سکوت و سکوت
پاسخحذفhttp://hileft.blogspot.com/2010/08/blog-post_05.html