ساعت یازده صبح است و من در حال عبور از میدان فاطمی. خبرنگار شبکه خبر با آن میکروفون زرد ِ آرم دار با صدابردار و فیلم بردارش کنار خیابان ایستاده اند به مصاحبه با مردم. یک جوان رعنای پیرهن صورتی هم دارد مصاحبه می شود. با نفرت نگاهش می کنم و رد می شوم. یک دفعه موجی از خشم می آید. دلم نمی آید بی کلام از کنارشان رد شوم و هیچ نگویم. برمی گردم. در ذهنم درشت هایی که می خواهم بارشان کنم را آماده می کنم. اما هر چه آن دور و بر می پلکم دیگر کسی نمی ایستد برای مصاحبه تا بهش بگویم خجالت نمی کشی از این همه خونی که ریخته شده؟
جلوی هر نفری را که می گیرند می گویم: داره مصاحبه می کنه، الان برم بهش بگم و وی نشون بدم. اما جلو که میروم می بینم سری تکان می دهد و رو به میکروفون می گوید: مصاحبه نمی کنم - ببخشید، کار دارم - معذوریت دارم از مصاحبه و ...
نمی شود، نمی شود زخم نزده رد شوم؛ در چشمهای دختر ِ میکروفون به دست زل می زنم و می گویم: شغل شرافتمندانه تری نبود انتخاب کنید؟
نفسم رها می شود.
اینها در همه شهر پراکنده اند و کسی با آنها مصاحبه نمیکند
پاسخحذففکر کنم مشکل کمی بیشتر از "شرافتمندانه بودن" شغل یک دختر خبرنگار باشه...
پاسخحذفاحساست رو تا حدودی درک می کنم اما چرا اینقدر به اون خبرنگار وزن دادی که خشمتو روش خالی کنی؟!